Tuesday, October 9, 2007

قطار انجمن قلم ايران، در تبعيد، ها يجک شد!
" نامه ای سرگشاده، خطاب به اعضای انجمن قلم ايران در تبعيد "
اعضای محترم انجمن قلم ايران ، در تبعيد، سلام.
چند روز پيش، يعنی در تاريخ " شانزدهم آپريل دو هزار و دو" ، اطلاعيه ای از طرف دبيرخانه ی کانون نويسندگان ايران، درتبعيد دريافت کردم که خبر می داد از برگذاری مجمع عمومی انجمن قلم ايران " در تبعيد" ، در تاريخ روز جمعه 26 تا يکشنبه 28 آوريل 2002 در شهر ماينس آلمان.
آيا شما اعضای انجمن قلم ايران در تبعيد هم از طريق دبيرخانه ی کانون نويسندگان ايران در تبعيد، خبر برگذاری مجمع عمومی انجمن قلم را دريافت کرده ايد؟!
البته، اکثر اعضای انجمن قلم که همان اعضای کانون نويسندگان هستند، از محتوای نامه ی بيست و چند صفحه ای که در چند ماه پيش مبنی بر خبر "هايجک شدن قطار انجمن قلم ايران در تبعيد" ، برايشان فرستاده بودم، بخوبی، معنای علامت تعجبی را که پس از علامت سؤال آورده ام، می فهمند، ولی محض بی اطلاع نماندن افرادی که احتمالا، مطلع نيستند، عرض می کنم که من به عنوان يکی ازاعضای هيئت دبيران انجمن قلم ايران در تبعيد، نه تنها هيچ گونه اطلاعی از تصميم گيری هيئت دبيران انجمن قلم، برای برگذاری مجمع عمومی ندارم، بلکه از تاريخ يازده ی سپتامر که هوای جهان غرض آلود شد، طرح اشغال و سپس ربوده شدن " قلم " انجمن قلم ايران در تبعيد هم که از پيش تهيه شده بود، به اجرا در آمد و تا امروز که حدود چند ماه از آن تاريخ می گذرد، هيچگونه تماسی با رئيس انجمن آقای رضا غفاری و مدير داخلی آقای ستار لقائی و خزانه دار آقای عسکر آهنين جگر نداشته ام.
من، اگرچه ربايندگان اصلی را نمی شناسم و از اعتقادات و مواضع سياسی آنها بی خبرم، ولی همزمانی ربوده شدن " قلم انجمن قلم" و ناپديد شدن آقايان رضا غفاری ، ستار لقائی و عسکر آهنين جگر " بخوان اعضای هيئت سه نفره ی دولت نظامی قلم، در تبعيد! " ، اين شبهه را ايجاد می کند که آنها هم بايد به دست همان ربايندگان نابکار قلم، ربوده شده باشند. البته، اين شبهه بدون ما به ازای خارجی نيست. چون، در يکی از همان روزها ، خزانه دار دولت نظامی قلم، آقای عسگر آهنين جگر به من از جائی بين آلمان و انگليس تلفن زدند و در حالی که صدايشان از ته چاه بسيار عميقی می آمد، تند و تند چيزهائی به زبان عجيب و غريبی گفتند که من سر در نياوردم، تا اينکه به فارسی فرمودند
" سيروس جان، اينها بيچاره ام کرده اند و...." بعدش، تلفن قطع شد. هنوز هم که هست نفهميده ام که منظورش از اينهائی که می گفت، ربايندگان بودند، يا رئيس و مدير داخلی انجمن قلم ايران در تبعيد؟! فورا، تلفن زدم به دبير بين المللی خانم نجمه ی موسوی در پاريس و ماجرا را به ايشان گفتم. ايشان گفتند که ازخزانه دار که هيچ، حتی از پرزيدنت و وزير داخله هم، چند ماه است که بی خبرند. به شوخی گفتم که آخر مثلا شما وزير امور خارجه ی دولت قلم در تبعيد هستيد، چطور نمی دانيد که پرزيدنت و وزير داخله اش کجا هستند؟! ايشان زدند زير خنده و گفتند که چه دولتی و چه کشکی. تازه، پاسخ اين سؤال به عهده ی جنابعالی است که مثلا وايس پرزيدنت دولت قلم در تبعيد هستيد. خلاصه چند ساعتی به حال و احوالات دولت کشکی در تبعيد خودمان و منصب هائی که به همديگر داده بوديم، خنديديم و بعدش به ناگهان از خنده های کشکی خودمان عصبانی شديم و بر اثر آن عصبانيت بود که ايشان فورا استعفا دادند و من با خودم گفتم که بهتر است اول، با اساسنامه ی دولت قلم در تبعيد تفالی بکنم و کردم و اتفاقا اين شعر مدرن آمد که:
بر طبق ماده ی 38 اساسنامه ی دولت قلم،
هيچ يک از اعضای هيئت دولت قلم،
نمی تواند،
بدون تصويب هيئت دولت قلم،
استعفا بدهد از دولت قلم.
عجب! حالا اگر عضو مستعفی پاييش را توی يک کفش می کرد و می گفت مرغ يک پا دارد، آنوقت چه؟! هيچی. مگر می شود جلوی يک انسانی را که به هر دليل نمی خواهد، عضو هيئت دولت باشد، گرفت و گفت که تو بايد بمانی؟! نه. بنابراين، آوردن چنان ماده ای در اساسنامه، يعنی کشک. مگر آنکه آن دولت، يک دولت نظامی باشد! ولی آيا انجمن قلم ايران در تبعيد، ماهيتش، همان ماهيت يک دولت نظامی شده است؟! ناگهان چشمم افتاد به آرم انجمن که نوک آن شبيه قلم خود نويس است و دسته ی آن، شبيه دشنه و يا سرنيزه؟! يعنی وسيله ای که هم می شود با آن نوشت و هم می شود با آن آدم کشت. "خوب نگاهش کنيد! راستکی است! دشنه است! سر نيزه است!".
من، طراح و تصويب کنندگان اين آرم را نمی شناسم و نمی دانم که چه توجيهی برای چنين دشنه و سرنيزه ای دارند و يا داشته اند، ولی از سال 1996 ميلادی تا اکنون که آپريل 2002 ميلادی است، حتما اعضائی از انجمن بوده اند که چنين آرمی را زير سؤال برده باشند و از طرف دولت قلم نظامی، جواب شنيده باشند که جای طرح چنان مباحثی، در مجمع عمومی آينده است و فعلا کارهای مهمتری داريم که به آن بپردازيم. و آن کارهای مهمترشان درست کردن گلوله های انگ و منگ و پاپوش و دروغ و تهمت و افتراء و شليک کردن از تاريکی به سوی آن عضو نگون بخت بوده است که چرا چنان سؤالاتی را مطرح کرده است. بنا براين، چنان عضوی، نرسيده به مجمع عمومی آينده، يا استعفاء داده است و يا چنان آن فضای نظامی را پرت و نا آشنا به عالم نوشته و شعر دانسته است که ترجيح داده است به جای استعفا دادن و درگير شدن با عوارض ناشی از آن، برود و بنشيند و يک شعر واقعا شعر و يا يک قصه ی واقعا قصه و يا يک مطلب تحقيقی واقعا تحقيق شده بنويسد. و اگرهم، گول خورده است و برای طرح سؤالهايش در مجمع عمومی حضور پيدا کرده است، در آغاز همه ی اعضا، حتی مخالفينش دوره اش کرده اند و پس از ماچ و بوسه های آبدار و چاق و سلامتی، در خلوت حق را به او داده اند و در جمع، يواش يواش، دو دسته شده اند و تعدادی نقش مخالف را بازی کرده اند و تعدادی نقش موافق را و تعدادی هم مثلا وسط را گرفته اند که مثلا طرفين را آشتی دهند و سرانجام ، با خنده و شوخی، هلش داده اند به گوشه ای و نشانده اندش روی صندلی اتهامی که از پيش تهيه ديده بوده شده است. اتهامش چيست؟! با طرح سؤال در مورد عملکرد خودی ها، آب به آسياب غير خودی ها ريخته است؟!
می گوئيد اينطور نيست و آنطور نبوده است؟! برويد و نگاهی به ليست اعضای قلم کانون بيندازيد تا ببينيد که تا اکنون چه تعدادی از اعضاء ، از عضويت در قلم کانون استعفا داده اند و يا بدون استعفا گذاشته اند و رفته اند و به پشت سرشان هم نگاهی نينداخته اند واگر هم بنا به ملاحظات رفيقانه مانده اند، کاری به کار قلم کانون ندارند. اگرچه می دانم که به بهانه ملاحظات امنيتی، چنين ليستی در اختيار شما قرار نخواهد گرفت و اگر در اختيار شما قرار بگيرد، تلفن و آدرسی نخواهد داشت و اگر داشته باشد، جعلی است و يا مال چند سال گذشته است . چرا؟! چون اگر ليست واقعی داده شود، شما اعضای قلم کانون را می شناسيد و اگر بشناسيد، آنوقت با ماهيت ادبی و سياسی قلم کانون آشنا می شويد و اگر آشنا شديد، ماهيت قلم کانون روشن می شود . شفاف می شود. روشن و شفاف که بشود، شما می فهميد که در کجا هست. وقتی که بفهميد که در کجا هست، ممکن است بخواهيد بفهميد که از کجا آمده است و بعد هم، سؤالهای بنيادی ديگری از اين دست که به کجا می خواهد برود، چه امکاناتی دارد، امکانات مالی اش را از کجا می خواهد تامين کند؟! اگر می گويند که افراد و يا شرکت های خيری را پيدا کرده اند که می خواهند به قلم کانون کمک کنند، شما ممکن است بپرسيد که اين افراد و شرکت های خير، با چه هدفی می خواهند که خيرشان به قلم کانون برسد و.......... و آنوقت، انجمن، می شود انجمن ديگری غير از آنچه تا به حال بوده است. دارم حساسيت بيش اندازه نشان می دهم؟! دارم خيلی سخت می گيرم و قضيه را پيچيده می کنم؟! نه . جهان پيچيده است و کار ما ساده کردن آن نيست، بلکه بازکردن آن است. طرح سؤال کردن است و تلاش برای يافتن پاسخ. عمده ترين تفاوت يک نهاد و يک جامعه دموکراتيک با يک نهاد و جامعه ی غير دموکراتيک در همين است که شما، در يک نهاد و جامعه ی دموکراتيک حق سؤال داريد و در يک نهاد و جامعه ی غير دموکراتيک حق سؤال نداريد. زيبا است. نه؟ جامعه ی دموکراتيک! مواظب باشيد! با همين شعار دموکراسی بود که ديوار برلين فروخورده شد و خورشيد گرفته شد. و به خاطر همين خورشيد گرفتگی و تاريکی ناشی از آن است که بايد چشم ها و گوش های حساس و دقيقی داشته باشيم. دموکراسی زيبا، دموکراسی خوشمزه، دموکراسی خوردنی، دموکراسی متمدن، دموکراسی شاهراههای امن، برای صادرات دموکراسی. صدايشان در آمده است که مگر اين فقر لعنتی می گذارد؟! سيصد و پنجاه مليون گرسنه ی در شرف مرگ از گرسنگی. بی سواد، نفهم، وحشی و عاشق مرگ که معنای لذت بردن از زندگی را نمی فهمند و جهان را نا امن کرده اند و نمی گذارند که آب خوش از گلوی شرکت جولاشگا و شرکايش پائين رود. لشکرکشی برای متمدن کردن جهان. برای دموکرات کردن جوامع غير دموکراتيک. کدام دموکراسی؟! جهان پيچيده ای است. بايد حساس بود. بايد چشم ها و گوش های دقيقی داشت. در چنين اوضاع و احوالاتی، برای دادن پيام و اطلاعيه، بايد جهان پيرامونت را خوب بشناسی و نمی توانی چند تا از اعلاميه ها و پيام های عهد بوق را از کشوی مغازه ات بيرون بکشی و مخلوطشان کنی و بچسبانی به تنور بازارضد اسلامی بوش و بلر و شارون. واقعا، اين اسلام بود که هواپيماها را کوباند به آسمانخراش های دو قولوی نيويورک؟! اعلام جنگ بربرها بر عليه تمدن بود؟! اعلام جنگ ديکتاتورها بر عليه آزادی و دموکراسی بود؟! نه. آنچه خودش را بر آسمانخراشهای زر و تذويرکوباند و جان آنهمه انسان بی گناه را گرفت، اگرچه با صورت اسلامی بود، اما در سيرت ، عقده ی فشرده شده ی و تحقير شده ی فقر بود که در جائی از تاريخ، تيری شده بود و نشسته بود در چله ی کمانی تا هواپيمائی شود و بعدش بشود، آنچه نبايد می شد، اما شد!
در طول تاريخ، اگر صاحبان زر و زور و تذوير، مسلمانان و مسيحيان و يهوديان و پيروان ديگرپيامبران آسمانی و زمينی را به حال خودشان می گذاشتند، جهان آن روز و جهان امروز ما، جهان ديگری می شد. در طول تاريخ، آبشخور جنگ های مذهبی، پايگاه ها و خواستگاه های طبقاتی بوده اند و هنوز هم هستند. جنگ فلسطين و اسرائيل، جنگ مسلمان و مسيحی و يهودی نيست. هست؟!
در اين چندماه گذشته، حوادث دردناک زيادی در جهان اتفاق افتاده است. انجمن قلم کانون، کدام اعلاميه و پيام را صادر کرده است. مشکل است. نه؟! بوش و بلر و شارون، برای مسلمان ديدن دشمن خودشان، انگيزه و دلايل تاريخی دارند، شما چه انگيزه و دليل تاريخی برای جنگيدن خودتان داريد؟! در چند ماه گذشته، همه ی تلاشتان را صرف آن کرديد که پای خانم نجمه ی موسوی و من، به کنفرانس قلم جهانی نرسد. از چه می ترسيديد؟! در مورد خانم موسوی حتما خودشان از شما سؤال خواهند کرد. در مورد خودم می پرسم. نکند که ترسيده بوديد که بروم به کنفرانس و بگويم که در ايران، کسی را به دليل بهائی بودن و يهودی بودن و مسيحی بودن نمی کشند؟! ترسيديد که بيايم و بگويم که در ايران، واقعا، انقلاب شده است. انقلابی مردمی. انقلابی که مثل همه ی انقلاب های جهان، زمان می طلبد که از شور به شعور تبديل شود. معقول شود. مستقل شود. عادل شود. آزاد شود. قانونمند شود. شفا ف شود. خودش را پيداکند. خودش را ببيند و نقد کند. اصلاح کند. زيبا شود. هنر شود. شعر شود. موسقی شود، رقص شود و پيش قدم شود برای دادن حق به ديگران، نه آنکه حق ديگران را بخورد و ديگران مجبور شوند که برای باز پس گرفتن حقشان، دست به کارهای نا حقی بزنند!
گيرم که در مورد انقلاب ايران، چنان نظری می داشتم، ولی مگر برای بيان نظريات شخصی خودم به کنفرانس می رفتم؟! من عضو هيئت دبيران انجمن قلم بودم و با قطعنامه ای به کنفرانس می رفتم که بر طبق ماده ی 45 اساسنامه ی انجمن قلم، می گويد: ( ... و هيئت دبيران همچنين در مورد قطعنامه هائی که به کنفرانس قلم جهانی تسليم می شود، تصميم می گيرد). خوب شما هم که عضو هيئت دبيران انجمن قلم در تبعيد بوديد، می آمديد و می نشستيد و با هم گفتگو می کرديم و در مورد متن قطعنامه يا به توافق می رسيديم و يا نمی رسيديم. حد اقل، مواضع اعتقادی و سياسی مان، برای همديگر روشن می شد و موردی در دست داشتيم که در پايان سال به مجمع ببريم و آن را به بحث بگذاريم و روشن شود که انجمن قلم ايران در تبعيد، عبارت است از عده ای اهل قلم که حول محور عشق " عشق به استقلال و عدالت و آزادی برای همه ی انسان ها، زن و مرد، با هر نوع دين و مذهب و مکتب و مليت و نژاد" و نه يک سازمان و حزب و تشکيلات موئتلفه ی سياسی که در مقطعی، تاکتيکی، حول محور نفرت از کسی يا چيزی با هم اعتلاف کرده اند و در همان حال سعی بر آن دارند که مهره های خودشان را به هيئت دبيران بفرستند و خط و مشی آن را در جهت اهداف استراژيکی ای که دارند، پيش ببرند! مثل خود شما که برای اعمال نظريات شخصی و اعتقادی و سازمانی و خودتان، اول ناپديد شديد و بعد هم قلم و نام و آرم دبيرخانه را به اشغال خودتان در آورديد وبرای نوشتن قطعنامه، پا روی ماده ی 45 اساسنامه گذاشتيد و ناپديد شديد، تا خودتان را به کنفرانس برسانيد و در ظاهر برای مبازه با سانسور ولی در باطن، مواضع دولت نظامی قلمتان را برعليه اسلام به گوش جهانيان برسانيد. اگر اسلام، عين سانسور است، پس نويسندگان مسلمانی که در داخل ايران، دارند مبارزه با سانسور می کنند، نبايد مسلمان باشند! کدام ماده ی اساسنامه ی قلم کانون، شما را موظف به نفی دين و مذهب و مکتب خاصی کرده است؟! قطعنامه ای را که به کنفرانس برده بوديد، از طريق يک نويسنده ی بی دين خارجی! ، به دستم رسيد. هم خود او از خواندن آن، دچار تعجب شده بود و هم من، پس از آنکه خواندم، عرق شرم بر پيشانی ام نشست. می دانيد چرا؟! چون، وقتی آن نويسنده شروع کرد به تجزيه و تحليل اوضاع ايران، ديدم که هم ايران را از شما بهتر می شناسد و هم اسلام را و هم انقلاب را. شما در اين بيست سال، درون يک دايره ی قبيله ای دور خودتان چرخيده ايد. اساسنامه تان همان اساسنامه ی حزبی سياسی تشکيلاتی است. اکثر موادی که در آن آمده است، مواد اختفا و پنهان کاری است. مجموعه ی از مواد دفاعی است، در برابر دشمنان فرضی. خواسته ايد که راه های انشعاب را ببنديد. اگر مواد آمده در اساسنامه را تجزيه و تحليل منطقی کنيد، پر از فضا های خالی است که با سفسطه پر شده اند. شعار هائی هستند که هيچ ضمانت اجرائی ندارند. اگر موادی هم در آن يافت می شود که استخوان بندی نسبتا محکمی دارند، از اساسنامه های ديگری گرفته شده اند که شأن نزولشان، زمان و مکان ديگری بوده است و برای مردم ديگری و رسيدن به اهداف ديگری نوشته شده اند.
دقيق تر نگاه کنيم. ماده دوم اساسنامه می گويد: (انجمن قلم ايران در تبعيد، کانونی است که در آن، نويسندگان ايرانی يا فارسی زبان، می توانند پيوندها و آشنائی های خود را با نويسندگان ديگر کشورها در سطح بين المللی بيشتر کنند تا موجبات شناسائی متقابل آثارايشان در نزد همديگر فراهم شود).
سؤال من اين است که در اين سال هائی که ازعمراين دولت قلم نظامی می گذرد، چه قدم های مثبتی در راه شناساندن آثار نويسندگان ايرانی يا فارسی نويس به نويسندگان ديگر کشور ها برداشته است. منظورم از آثار نويسندگان دولت نظامی قلم نيست. و روشن است که اطلاعيه و پيام های جنگی را ، حتی اگر به صورت شعر و قصه و مقاله ظاهر شود، نمی شود به حساب آثار ادبی گذاشت.
ماده ی سوم اساسانامه می گويد: (واژه ی " تبعيد " در عنوان " انجمن قلم ايران در تبعيد" برابر با در بايست های عضويت در انجمن قلم جهانی به کار رفته است. لزومی ندارد که هموندان انجمن قلم ايران در تبعيد، تبعيدی باشند و يا در خارج از ايران زندگی کنند). عجب؟!
اگر واژه ی " تبعيد" ، از جمله " بايست " های عضويت در انجمن قلم جهانی است، شايد به اين دليل باشد که معيارهای عضويت در انجمن قلم جهانی، متفاوت است، با معيارهای عضويت در انجمن قلم ايران در تبعيد. می گوئيد اينطور نيست؟! اسامی اعضای انجمن قلم ايران در تبعيد را که پاسپورت خارجی هم دارند، بفرستيد به انجمن قلم جهانی و برای آنها تقاضای عضويت کنيد. تعدادی که پذيرفته خواهند شد، از تعداد انگشتان دست تجاوز نخواهد کرد. " تبعيض" است؟! نه. ضابطه است به جای رابطه! و رابطه، همان خطی است که دور خودتان کشيده ايد و درون آن، می چرخيد و خودتان را به در و ديوار می کوبيد و از تنگی جا، به خشم می آئيد و بنام انجمن قلم ايران در تبعيد، هی پيام و اعلاميه صادر می کنيد، بر عليه "خود" هاتان!
انجمن قلم ايران در تبعيد؟! کدام تبعيد؟! مگر ماده ی سوم اساسنامه، نمی گويد که " لزومی ندارد که هموندان انجمن قلم ايران در تبعيد، تبعيدی باشند و يا در خارج زندگی کنند!". بسيار خوب! من ، نويسنده ای ايرانی هستم و مخا لف سانسور و از آزادی بيان هم دفاع می کنم و در هر جائی از جهان که بتوانم، از جمله در وطنم ايران، می خواهم زندگی کنم و عضو انجمن قلم ايران در تبعيد هستم، ولی تبعيدی هم نيستم. آيا اعلاميه و پيام هائی که شما، به عنوان عضو تبعيدی می نويسيد، در تضاد است با آنچه من می خواهم بنويسم؟! اگر در تضاد نيست، پس واژه ی تبعيد چه معنائی دارد؟! و اگر در تضاد است، چگونه دو محتوای متضاد ، می توانند، در يک اعلاميه ی واحد و متحد، وحدت پيدا کنند؟! آنهم، وحدت حول محور نفرت که در طبيعتش، دفع کننده و تفرقه ساز است و جنگ افروز است؟! طبيعت من، طبيعت نفرت نيست. طبيعت من، طبعت عشق است. طبعت عشق، طبيعت وحدت است، اتحاد است. صلح است. به همين دليل هم، پيشنهاد می کنم که بيائيم و اسم انجمن را بگذاريم، " کانون نويسندگان ايرانی، در ناکجا" ؟! موافق هستيد؟! به اساسنامه وماده و پاده و پرزيدنت و وايس پرزيدنت و وزير خارجه و داخله و خزانه دار هم احتياج ندارد. تفرقه و دوز و کلک و جنگی هم در ميان نخواهد بود. سلسله مراتبمان هم، می شود، سلسله مراتب عشق و هر کسی که بيشتر می دهد و کمتر می گيرد، خود به خود، در مرتبت بالاتری قرارش می دهيم و او هم، حتما برای آنکه هوای مرتبت بالا، به پستی اش نکشاند، نمی پذيرد و فرود می آيد تا برای صافی کردن خودش، حرکت را از نو آغاز کند. آنوقت، در هر ناکجائی هستيم، با ديگر نويسندگان ايرانی ای که دز آن ناکجا زندگی می کنند، ماهی يکبار دور هم جمع می شويم و اگر مقدورمان بود، هر شش ماه و يا هر يکسال، يکبار، از همه ی نويسندگان ايرانی دعوت می کنيم که همه، در جائی از ناکجائی دور هم جمع شويم و گفت و گو کنيم، در باره ی جهان، در باره ی ايران و در باره ی خودمان. بعد هم، نتيجه را در اختيار وسايل ارتباط جمعی ايرانی قراردهيم. ديگر عرضی ندارم.
از آنجائی که پس از چند ماه بی خبری از وجود انجمن قلم ايران در تبعيد، به ناگهان از برگذاری مجمع عمومی آن با خبر شدم، به دليل تعهد کاری که در هلند دارم، علرغم تلاش برای حضور در مجمع عمومی، متاسفانه قادر به شرکت در آن نيستم و ضمن سپاسگزاری از اعضائی که در اين چند روز به من تلفن زده اند و ضرورت شرکت کردن من را در مجمع گوشزد کرده اند، توفيق مجمع را در راه تلاش برای رسيدن به انجمنی که دلخواهش است ، آرزو می کنم. اين نامه ی سر گشاده و آن بيست و چند صفحه نامه ای که در چند ماه پيش، برای اعضاء و دبيرخانه ی انجمن قلم ايران در تبعيد، فرستاده ام، عصاره ی مطالبی است که قرار بود، در صورت شرکت کردن در مجمع عمومی، مطرح کنم. ضمنا، فرازهائی از نامه های تعدادی از اعضای انجمن که در پاسخ به نامه ی بيست و چند صفحه من نوشته بودند و از طريق پست و يا از طريق فکس به دست من رسيده است، در ذيل همين نامه ی سر گشاده می آورم. اصل نامه ها را خود اعضاء دارند و اگر لازم دانستند، به مجمع عمومی ارائه خواهند داد. اعضای ديگری هم هستند که در تأييد محتوای آن نامه ی بيست و چند صفحه ای، از طريق تلفن، من را مورد محبت قرار داده اند که به دليل ترس از خطای حافظه ام، از آوردن نام و سخن آنها در اين نامه ی سرگشاده معذورم. تاريخ نامه ای که من برای دبيرخانه انجمن و برای تعدادی از اعضاء فرستاده ام، دهم اکتبر دوهزار و يک است. فرازهائی از نامه هائی را که در جواب آن نامه دريافت کرده ام، به ترتيب تاريخ قيد شده در نامه ها، ادر اينجا می آورم:
1 – 22 اکتبر 2001 - محمد ربوبی. آلمان: ( .... شايسته و بايسته است که دوستان ارجمند، آقايان رضا غفاری، ستار لقائی، عسکر آهنين، با عذر خواهی از آنچه رخ داده است، فضای مناسب کار جمعی و زمينه ی اتخاذ تصميم مشترک را فراهم آورند).
2 - 22 اکتبر 2001 – محمد عارف. آلمان : ( ..... نامه هائی را که شما و خانم موسوی خطاب به ديگر دبيران انجمن قلم ايران در تبعيد، نوشته بوديد، خواندم و.......... يک عده بادمجان دور قاب چين بی عرضه هم که شاهد همه ی اين حق کشی ها هستند، مثل بز اخوش می نشينند در جلسه و در جيبشان چرتکه می اندازند که طرف اين را بگيرند يا طرف آن را ؟! ).
3 - 4 نوامبر 2001 نسيم خاکسار. هلند: ( ....... در ضمن، به عنوان يک عضو قديمی کانون و انجمن قلم ايران در تبعيد، فکر هم نمی کنم که تصميم گيری هيئت دبيران با حضور سه عضو، يعنی ستار لقائی، رضا غفاری، و عسکر آهنين، وقتی پنج عضو در مجمع عمومی انتخاب شده اند، معنا داشته باشد. به خصوص که دو عضو ديگر، يعنی خانم نجمه ی موسوی و سيروس سيف ، حی و حاضر، فريادشان بلند است که جلسه ی مشترک بگذاريد و شاکی هستند که چرا در جريان امور کار ها نيستند).
4 – 5 نوامبر 2001 حسن زرهی. کانادا : ( ........ و اصل برخورد کتبی بر سر مسائل را که " در نامه ات به اآن اشاره کرده ای" می پسندم و گمان می کنم اگر ما به جای تعارف و تعريف و کوشش برای حل و فصل کدخدامنشانه ی مشکلات و مسائل، با هم کتبا گفت و گو کنيم و به طرح مسائل بپردازيم، بی شک ، هم برای خود ما و هم برای آيندگان ميراث مفيدی بجا نهاده ايم).
5 – 5 نوامبر 2001 داريوش کارگر. سوئد: ( ...... به عنوان يکی از اعضای انجمن قلم، اين حق من است که بدانم چرا شما عزيزان " رضا غفاری، ستار لقائی و عسکر آهنين" ، به نامه های اين دو عضو همقطارمان" خانم نجمه ی موسوی و آقای سيروس سيف" پاسخ نمی دهيد؟ ............ به مثابه کوچکترين عضو انجمن قلم ايران در تبعيد، جز اظهار تاسف، در مورد وضعيت پيش آمده ، آنهم با اوضاع و احوال روزگاری که ما داريم، چه دارم و چه می توانم بگويم؟! ).
6 - 7 نوامبر 2001 مسعود نقره کار. آمريکا : ( ....... امروز، هيچ تفاوتی بين رفتار مسئولين کانون نويسندگان ايران در تبعيد با دوست ارجمندمان آقای رضا غفاری نيست، و همينطور در تشکل های ديگر، در سازمان و جريان های سياسی که وضع از اين هم تاسف بارتر است. آری با وفا، " خانه از پای بست ويران است و ......" ).
7 - 7 نوامبر 2001 عفت داداش پور. اطريش : ( .......... در موردعدم پرداخت حق عضويت ، من دليل اصلی آن را در نارضايتی اعضاء از کارکردها و يا بر عکس، از وظايفی که بدان عمل نمی شود، می دانم. در دو سه سال اول برپائی انجمن قلم ايران در تبعيد، 90 در صد اعضاء با کمال ميل حق عضويت خود را پرداخت می کردند، اما هر سال اين رقم کاهش يافت تا بدانجا که اکنون به کمتر از ده درصد می رسد! ).
8 - 9 نوامبر 2001 عباس شکری. نوروژ : ( .... خانه از بيخ و بن ويران است. چرا؟ برای اينکه هرگاه انتخابات انجمن قلم ايران در تبعيد يا نهاد های نمونه آن انجام می شود، ياد اين ضرب المثل ايرانی می افتم که می گويند " آفتاب و لگن هفت دست، شام و نهار هيچی!).
9 - 9 نوامبر 2001 ميرزا آقا عسکری. آلمان (..... شرط نخست کار دموکراتيک " آنهم در ميان اهل قلم، علنيت و شفافيت است. من از علنی کردن مشکلات هيئت دبيران جديد انجمن قلم، توسط شما " در ميان اعضاء " حمايت می کنم ).
10 - 15 نوامبر 2001 دکتر گلمرادی. آلمان : (......... طبق موازين اساسنامه ای انجمن قلم، آقای سيروس سيف و همچنين خانم نجمه ی موسوی عضو ديگر هيئت دبيران، در کليه ی تصميم گيری ها، نه اينکه بايد مطلع باشند، بلکه نظر خواهی از آنان به عنوان دو عضو از اعضای پنج نفره ی هيئت دبيران، از ابتدائی ترين حقوق آنها است).
11- 21 نوامبر 2001 عليرضا نوری زاده. انگليس : ( ..... من، دربست آنچه را که شما عنوان کرده ايد، تاييد می کنم. در واقع، با کمال تاسف " همانگونه که پيشبينی می کردم" ، قلم و " به مقداری کانون" ، طی ماههای اخير، به سرعت در چنبره ی باند بازی تنی چند از دوستان گرفتار آمده و به جای آنکه صدای ارسال اهل قلم ايران در گستره ی انديشه و فرهنگ جهان باشد، وارد بازی های عجيب و غريب و بعضا خطرناک شده است).
12 - 7 دسامبر 2001 رضا اغنمی. انگليس: ( ...... نامه ی شما و خانم نجمه ی موسوی، حاوی نکات بسيار اصولی است که بايد به دقت بررسی و شکافته شود. شکا يت کاملا درست شما از خودرأيی برخی موارد ی که در دستور کار پاريس نبوده و تصويب شده اعلام شده است. تا جائی که صحبت از "...... بر اساس صورت جلسه ی مجعولی...." به ميان آمده است. صفحات 14 ، 15 ، 16 ، 18 ، 19 ، 20 قابل درک است و بوی ناخوشايند انحصارگری و پدر سالاری به مشام می رسد. من با شما، هم انديشه ام و احساس درست شما و خانم موسوی را تأييد می کنم).
با احترام .
سيروس"قاسم" سيف
بيست و چهارم آپريل دوهزار و دو
هلند. لاهه